پارساپارسا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 30 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
😊ساخت وبلاگ پسرم☺😊ساخت وبلاگ پسرم☺، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

😘درددل برای پسرم پارســـــا😘

انتظار

پســـــرم:  تو رو تو گریه هام خواستم.... تو رو از هر دعا خواستم..... از اونی که دوست داره...... تو رو من از خـــــــدا خواستم.... اما هنوز از ، هیچکدومش....جوابی نگرفتم......   ...
31 ارديبهشت 1395

بهت فکرمیکنم تا جون بگیرم

همه کسم بی خوابی زد ب سرم..ساعت ۲:۱۸ دقه نصف شبه..... داشتم با عکسات.... همون چن تایی ک دارم فتوشاپ انجام میدادم....😔 اخه کار همیشگیمه......   قربونت برم خوشکلم..کوچولوم...بخدا اصلا خسته نمیشم ...برام بهترین لذت رو داره هر کاری ک ب تو مربوط میشه... چ نوشتن. چ فتوشاپ. چ گریه. چ فکر ب خاطراتت... درسته عذاب میکشم باهاشون... ولی بهت فکرمیکنم تا دوباره جون بگیرم😍😓😍😚..... قربون عکسات بشم یه دونم....😚                                                                      ...
28 ارديبهشت 1395

روزگار!!!!! بازم شکرررررر.....

زمانه ازم پرسید : چه کسی رو بیشتر ازهمه دوس داری ؟ من درباره تو چیزی بهش نگفتم.... آخه این رسم زمونست که هرکسی رو که بیشتر ازهمه دوس داری رو ازت میگیره...... آخرشم تو رو ازم گرفت😢 همه وجودم...بود ونبودم.. پسرم... پارسام... چقد این روزها دیر میگذرن و لحظات بی تو بودن را روز ب روز روزگار ب رخم میکشد.....و منو پیر تر میکنه..... این روزها وقتی برای بچه برادرم مادری میکنم.... یعنی بهم علاقه داره و میاد بغلمو منم غذا میذارم تو دهنشو میذارمش رو پاهام میخوابونمش .چقد نبود تو رو بیشتر حس میکنم..... چون اگ تو بودی..... هیشکی جز خودت رو پاهای من لالا نمیشد...هیشکی جز خودت ب دست من لقمه های کوچولو موچولو نمیخورد...... باورت میشود بیشتر محبت ه...
23 ارديبهشت 1395

یکی یه دونه خودم

 پسرم ....میخواهم برای تو بنویسم... برای توکه درتمام لحظاتم وجود داری....خنده هایم برای توست...باتوبودن مرا شادمیکند...و بی تو مرا گریان...تو بامن هستی...درحالیکه کنارم نیستی...تو بامنی...چون درقلب منی...💖 قلبم را بادنیا عوض نمیکنم...چون تو درآنی و من تو رادوست دارم...چگونه باور کنم ک تورا فقط در رویاهایم دارم....💕ای دوست داشتنی ترین دوست داشتنی هایم💕         ...
13 ارديبهشت 1395

دیوونه وار دوستت دارم

پسرم...همه چیزم....دلم برات یه ذره شده.... میدونم خیلی وقته برات چیزی اینجا ننوشتم.....نفسم ..نت خیلی ضعیف هستش.... بعضی وقتا نوشته هام یهو بعد از کلی نوشتن همگی قبل از تایید پاک میشن.... یه خورده منم اذیت میشم... بخاطر همین خیلی دیر میام برات بنویسم...اما تموم درددلامو تو دفتر خاطراتمون مینویسم...اگ اینجا ننویسم.و نباشم...ولی تو دفتر خاطراتمون مینویسم و یادت میکنم.....  پسرم... این روزها ..آنکه باید باشم نیستم....کم طاقت شده ام...شایداز نظر دیگران عصبی و گوشه گیر دیده میشوم اما دست خودم نیست....دلم برای اصل خودم تنگ شده....برای روزهایی ک توکنارم بودی و با وجود تو دست ب آسمان میشدمو گریه میکردمو ازش آرامش میخواستم....درسته آرامش نصیبم...
7 ارديبهشت 1395
1